»» دلم میخواد
خیلی دلم می خواد از عشق بگویم ،از عشقی که پر از حقیقت باشد ،حقیقتی که هیچگاه دست خوش دنیای ماشینی نگردد ،میان من وتو گیر نیفتد ،مجبور نشود رضایت به تن دهد ،شاد باشد ،خود عشق باشد ،اگر روزی بی خبر بود دیوانه شود ،اگر خطا در کار بود بخشنده باشد ،هرگز دست بر اشک های جاری روی صورت معشوق نکشد ،اجازه ندهد معشوق گریان شود ،روح بلند عشق را طوری صیقل دهد که هیچ وقت آزرده نشود ،مبنای کار را دوستی بگذارد تا دنیای عشق شکلی دیگر ،حدیثی دیگر .تازه های دیگر را ارائه نماید ،که کمتر کسی توان رفتن را در خود پیدا نماید ،وقتی هم توان رفتن بدست آمد ،دیگر کوه ،سرما ،روستا، دریا ،بی کسی ،تنهایی ،اذیت وآزار هیچ کدام دردی نباشد اگر هم باشد تنها درد فراق باشد که همه عاشقان می دانند درد هجران و فراق روح عاشق را تزکیه می کند .درد را کمتر وتحمل را بیشتر ،آن کسی عاشق است که جز او برایش معنی نداشته باشد .هر چه فرار کند بیشتر به سمت او کشیده شود .رویا های زیبا را هرگز خراب نکند .آسمان آبی صورت خود را خشک از قطره های باران چشمانش نکند .دانسته برود ،نخواسته برود ،اگر خوانده شد بدود،اگر خوانده نشد آهسته برود ،رهایش نکند که اگر رهایش کند ،قلبش رنجیده می شود پریشان میشود ،نگران میشود ،عشق این نیست که یک روز باشیم ،روز دیگر حالش را نداشته باشیم ،روز بعد اصلا نباشیم ،نه این نیست ،عشق عمری دویدن و نرسیدن است رها شده از تمام قید وبندهای گسستنی محو شدن ،به اوج رسیدن ،جایی رسیدن که به غیر از او کسی دیگر نباشد .خلوت خلوت خلوص صد در صد،آوای زمزمه گون بر شاخساران ،نجوای پرندگان ،رویای دیدن پرواز فوقتی در این نقطه ایستادی ،ممکن است اندکی از عشق را توانسته باشی معنی کنی .در غیر این صورت خود را بیگانه از عشق بخوانیم بهتر ،وقتی با تمام وجود دوستش داری ،اراده می کند پرواز کند ،نباید مانعش شوی،نباید صورتت خیس از اشک فراق گردد ،باورکن،دردناکترین کلمه روی زمین عشق است ،کلمه ایی که خیلی راحت تلفظ میشود ،راحت نوشته ،نقاشی، تصویر برداری ،رویایی ترین آهنگ ،نجیب ترین واژه، اماوقتی میرسی به پای حساب پرداخت بهای عشق چه سنگین است .خیلی سنگین، که هر کسی را توان پرداخت نیست ،چقدر عالی ،خوب ،زیبا،مهربان،رویای خیال برانگیز لحظه ها خصوصا وقت دیدار،لحظه های رسیدن ،نقطه اوج التهاب ،بهای عشق است که هر روز و ساعت می باید پرداخت حال اگر در توان داریم ،برویم خود را در این میدان پر از دلهره رها کنیم شاید رسیدیم به نقطه تقدیر ،سرنوشت که هیچ نقشی را نمی توان بر آن زد
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسداله پورهاشمی ( جمعه 84/7/15 :: ساعت 12:8 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
ورق پاره هاغدیرباورباورباوردوباره بر گردیمرسید فصل بهارنظری سوی خداایستاده[عناوین آرشیوشده]
>> بازدید امروز:
26
>> بازدید دیروز:
5
>> مجموع بازدیدها:
94671